
AVI / 20MB / 133 Part / دانلود 133 قسمت فيلم آموزشي
Violon Master
AVI / 2GB / دانلود بصورت يكجا فايل زيپ
Violon Master
شكنجه، آدم ربايي شده است اما وكلاي مدافع وي در جلسه دادگاه با عنوان كردن سن كم از وي دفاع كردند.دادگاه وي با حضور خانواده هاي قرباني برگزار شد و وي به ۴۰ سال زندان محكوم گرديد.پليس با انجام آزمايش DNA و جسدي كه پس از يك سال در نزديكي يك بزرگراه كشف كرد توانست DNA آيستين را روي لباس جسيكا ثابت كند.
زني كه ماشين حساب را ساخت
آدا بيرون، يكي از مهمترين چهرهها و شخصيتهاي درخشان در تاريخ كامپيوتر است.
او در ۱۰ دسامبر ۱۸۱۵ به دنيا آمد. او دختر يك شاعر روشنفكر به نام لرد بيرون بود. ۵ هفته بعد از تولد آدا مادرش از پدرش جدا شد، چون ميخواست دخترش را طوري تربيت كند كه يك رياضيدان يا دانشمند شود و از اينكه او مانند پدرش شاعر شود وحشت داشت. از اينرو بر مبناي تعليمات او، آدا نتوانست استعدادهاي شاعري را بروز دهد و طبق آرزوي مادرش سعي كرد يك تحليلگر و رياضيدان بشود.
اما در ۳۰ سالگي نامهاي به مادرش نوشت و در آن گفت: «اگرچه نميخواهي من از شعر چيزي بدانم اما آيا ميتواني جلوي علاقه من به علم ادبيات را بگيري؟ براي يادگيري رياضيات، قوه تخيل و درك استعارهها لازم است و اين چيزي است كه از طريق آشنايي با شعر و ادبيات، پرورش مييابد و تو آن را از من دريغ كردهاي». در هر حال در سن ۱۷ سالگي بود كه آدا با مري سامرويل آشنا شد.
او يك زن مشهور مترجم بود كه كتابهاي درسي را براي كمبريج ترجمه ميكرد، از طريق اين آشنايي بود كه آدا به رياضيات علاقهمند شد و در اين زمينه به تحصيل پرداخت.
او خلاقيتهاي زيادي از خود نشان داد و ايدههاي بكري در رابطه با ماشين حساب و ديگر ماشينهاي تحليلگر داشت. او در ۱۸۴۳ ازدواج كرد و در حاليكه ۳ كودك زير ۸ سال داشت، شروع به ترجمه تحقيقات دانشمندان ساير كشورها كرد و ايدههاي خود را نيز به آنها اضافه كرد.
او اين ترجمهها و ايدههاي خودش را براي يك دانشمند فرستاد و او را شگفت زده كرد. بابيج از آدا دعوت كرد كه در پروژههاي او همكاري كند. به اين ترتيب آنها شروع كردند به ساخت ماشين حسابي كه هم موسيقي پخش كند، هم كار طراحي انجام دهد و هم محاسبه كند.
امروز بسياري از ايدههاي آدا در طراحي نرمافزارهاي كامپيوتري به كار ميرود و يك زبان برنامهنويسي نيز در آمريكا به افتخار او «آدا» نامگذاري شده است.
ايستادهام توي صف ساندويچي كه ناهار امروزم را سرپايي و در اسرع وقت بخورم و برگردم شركت. از مواقعي كه خوردن، فقط براي سير شدن است و قرار نيست از آن چيزي كه ميجوي و ميبلعي لذت ببري، بيزارم. به اعتقاد من حتي وقتي درب باك ماشين را باز ميكني تا معدهاش را از بنزين پر كني، ماشين چنان لذتي ميبرد و چنان كيفي ميكند كه اگر ميتوانست چيزي بگويد، حداقلش يك “آخيش!” يا “به به!” بود. حالا من ايستادهام توي صف ساندويچي، فقط براي اين كه خودم را سير كنم و بدون آخيش و به به برگردم سر كارم…
نوبتم كه ميشود فروشنده با لبخندي كه صورتش را دوست داشتني كرده سفارش غذا را ميگيرد و بدون آن كه قبضي دستم بدهد ميرود سراغ نفر بعدي.ميايستم كنار، زير سايهء يك درخت و به جمعيتي كه جلوي اين اغذيه فروشي كوچك جمع شدهاند نگاه ميكنم، كه آيا اينها هم مثل من فقط براي سير شدن آمدهاند يا واقعا از خوردن يك ساندويچ معمولي لذت ميبرند. آقاي فروشندهء خندان صدايم ميكنم و غذايم را ميدهد، بدون آن كه حرفي از پول بزند.
با عجله غذا را، سرپا و زير همان درخت، ميخورم. انگار كه قرار است برگردم شركت و شاتل هوا كنم، انگار كه اگر چند دقيقه دير برسم كل پروژههاي اين مملكت از خواب بيدار و بعدش به اغما ميروند.
ميروم روبروي آقاي فروشندهء خندان كه در آن شلوغي فهرست غذا به همراه اضافاتي كه خوردهام را به خاطر سپرده است. ميشود ٧٢٠٠ تومان.
يك ١٠ هزار توماني ميدهم و منتظر باقي پولم ميشوم.
٣٠٠٠ هزار تومان بر ميگرداند. ميگويم ٢٠٠ توماني ندارم.
ميگويد اندازهء ٢٠٠ تومان لبخند بزن! خندهام ميگيرد.
خندهاش ميگيرد و ميگويد: “اين كه بيشتر شد… حالا من ١٠٠ به شما بدهكارم!”
تشكر و خداحافظي ميكنم و موقع رفتن با او دست ميدهم.
انگار هنوز هم از اين آدمها پيدا ميشوند، آدمهايي كه هنوز معتقدند لبخند زدن زيبا و لبخند گرفتن ارزشمند است.
لبخند زنان دستانم را ميكنم توي جيبم و آهسته به سمت شركت بر ميگردم و توي راه بازگشت آرام زير لب ميگويم:
“آخيش! به به!”
حالا حساب كنيد چقدر به هم بدهكاريم؟