یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۰۴

خونــه ي شهيــد

دانلود پايان نامه، مقاله و پروژه

خونــه ي شهيــد

۳ بازديد

رفتيــم در خونــه ي شهيــد خبر بديم كه بيايد استخونـهاي
شهيـدتون معراج شهداست ، بياييد تحويل بگيريــد،مي گفت رفتيــم
در زديــم، دختــري اومد در رو باز كــرد.
گفتم شما با ايــن شخص چه نسبتي داري ؟ گفت : بابامه 
چي شده ؟ گفتــم :جنازه شو پيــدا كردن،مي خوان پنجشنبه ظهر بيارن.
ديــدم دختره گريــه كرد،گفت :يه خواهش دارم ، رد نكنيــد ،
گفت : حالا كه بعد ايــن همه سال اومده ظهر نياريدش شب جنازه رو بياريد.
شب شد، همون روز مد نظر تابــوت رو با استخون ها برداشتيــم ببريم
به همون آدرس ، تا رسيديم ديديــم كوچه رو چــراغ زدن ،
ريسه كشيــدن ، شلوغه ، ميــان ، مي رن ، گفتيم چه خبــره ؟ 
رفتيم جلو گفتيم اينجا چه خبــره ؟
گفتن : عروسي دختــر ايــن خونه است !
مي گه تا اومديم برگرديــم،ديديم دختــره با چادر دويــد تــو كوچه ،
گفت : بابامو نبريــد ، من آرزو داشتم بابام سر سفـره ي عقد بيــاد ،
من مهموني گرفتــم، هركي از در ميآد مي گه بابات كجاست ؟
بابامُ بياريــد !
باباشو برديــم، چهار تا استخون گذاشت كنــار سفره ي عقد . 


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد