جمعه ۲۸ اسفند ۹۴ ۰۷:۴۰ ۵ بازديد
دو تا بچه بسيجي يه عراقي درشت هيكل رو اسير كـرده بودنــد، هاي هاي هم مي خنديدنــد
بهشون گفتم اين كيــه؟
گفتند : عراقيــه ديگــه
گفتم : چطوري اسيرش كرديــن؟
باز هم زدنــد زير خنــده و گفتند:
مث اينكه اين آقا از شب عمليات يه جايي پنهون شده بــوده، تشنــگي بهش فشار آورده و با لباس بسيجــي خودمون ،اومده ايستگاه صلواتــي !
گفتم: خب از كجا فهميدين عراقيــه؟
گفتند: آخه اومد ايستگاه صلواتي ، شربت كه خورد پــول داد !
بهشون گفتم اين كيــه؟
گفتند : عراقيــه ديگــه
گفتم : چطوري اسيرش كرديــن؟
باز هم زدنــد زير خنــده و گفتند:
مث اينكه اين آقا از شب عمليات يه جايي پنهون شده بــوده، تشنــگي بهش فشار آورده و با لباس بسيجــي خودمون ،اومده ايستگاه صلواتــي !
گفتم: خب از كجا فهميدين عراقيــه؟
گفتند: آخه اومد ايستگاه صلواتي ، شربت كه خورد پــول داد !