یکشنبه ۰۵ مرداد ۰۴

داستان بسيار زيبا و آموزنده

دانلود پايان نامه، مقاله و پروژه

داستان بسيار زيبا و آموزنده

۶ بازديد

پزشك و جراح مشهور (د.ايشان) روزي براي شركت در يك كنفرانس علمي كه جهت بزرگداشت و تكريم او بخاطر دستاوردهاي پزشكي اش برگزار ميشد ، باعجله به فرودگاه رفت .

بعد از پرواز ناگهان اعلان كردند كه بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، كه باعث از كارافتادن يكي از موتورهاي هواپيما شده ، مجبوريم فرود اضطراري در نزديكترين فرودگاه را داشته باشيم .

دكتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من يك پزشك متخصص جهاني هستم و هر دقيقه براي من برابر با جان خيلي انسانها هاست و شما ميخواهيد من ۱۶ساعت تو اين فرودگاه منتظر هواپيما بمانم ؟

يكي از كاركنان گفت : جناب دكتر ، اگر خيلي عجله داريد ميتونيد يك ماشين كرايه كنيد ، تا مقصد شما سه ساعت بيشتر نمانده است ، دكتر ايشان با كمي درنگ پذيرفت و ماشيني را كرايه كرد و براه افتاد كه ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگي شديدي شروع شد بطوري كه ادامه دادن برايش مقدور نبود .

ساعتي رفت تا اينكه احساس كرد ديگه راه راگم كرده خسته و كوفته و درمانده و با نا اميدي به راهش ادامه داد كه ناگهان كلبه اي كوچك توجه او را به خود جلب كرد .
كنار اون كلبه توقف كرد و در را زد ، صداي پيرزني راشنيد : بفرما داخل هركه هستي ، در باز است …

دكتر داخل شد و از پيرزن كه زمين گير بود خواست كه اجازه دهد از تلفنش استفاده كند .

پيرزن خنده اي كرد و گفت : كدام تلفن فرزندم ؟ اينجا نه برقي هست و نه تلفني ، ولي بفرما و استراحت كن و براي خودت استكاني چاي بريز تاخستگي بدر كني و كمي غذا هم هست بخور تا جون بگيري .

دكتر از پيرزن تشكركرد و مشغول خوردن شد ، درحالي كه پيرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود .

كه ناگهان متوجه طفل كوچكي شد كه بي حركت بر روي تختي نزديك پيرزن خوابيده بود ، كه هرازگاهي بين نمازهايش او را تكان ميداد .
پيرزن مدتي طولاني به نماز و دعا مشغول بود، كه دكتر به او گفت :
بخدا من شرمنده اين لطف و كرم و اخلاق نيكوي شما شدم ، اميدوارم كه دعاهايت مستجاب شود.

پيرزن گفت : و اما شما ، رهگذري هستيد كه خداوند به ما سفارش شما را كرده است .

ولي دعاهايم همه قبول شده است بجز يك دعا
دكتر ايشان گفت : چه دعايي ؟
پيرزن گفت : اين طفل معصومي كه جلو چشم شماست نوه من است كه نه پدر دارد و نه مادر ، به يك بيماري مزمني دچار شده كه همه پزشكان اينجا از علاج آن عاجز هستند .
به من گفته اند كه يك پزشك جراح بزرگي بنام دكتر ايشان هست كه او قادر به علاجش هست ، ولي او خيلي از مادور هست و دسترسي به او مشكل است و من هم نميتوانم اين بچه را پيش او ببرم .
ميترسم اين طفل بيچاره و مسكين خوار و گرفتار شود پس از الله خواسته ام كه كارم را آسان كند .

دكترايشان در حالي كه گريه ميكرد گفت :
به والله كه دعاي تو ، هواپيماها را ازكار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باريدن وا داشت . تا اينكه من دكتر را بسوي تو بكشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم كه الله عزوجل با يك دعايي اين چنين اسباب را براي بندگان مومنش مهيا ميكند. و بسوي آنها روانه ميكند.
وقتي كه دستها از همه اسباب كوتاه ميشود ، فقط پناه بردن به آفريدگار زمين و آسمان بجا مي ماند .

منبع: راد اس ام اس




تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد