بافت با ماشين - 70 جفت در دو طرف عدد صفر ماشين بصورت
با سوزن تبديل بافت كشبافت را به ساده بافي تبديل مي كنيم .
(آخر را با درجه سفتي شماره 5 مبافيم و بعد كور مي كنيد)
با درجه سفتي شماره ي 6 ساده بافي را شروع كرده و تا 35 سانتيمتر
ديگر به بافت ادامه مي دهيم.بايد 5 سانت ديگر هم به بافت ادامه دهيم
اما با در جه سفتي بافت به شماره 10 تا هم امكان برگردان لبه ي كلاه
را داشته باشيم و هم جمع كردن بافت در لايه دروني كلاه
بصورت انباشته نباشد و روي سر بخوابد .
حالا اين مستطيل بافته شده را كور مي كنيم و از چرخ بافتني كه جدا شد ؛
دو ضلع بلند را به هم مي دوزيم تا يك استوانه بدست آيد و روي ساده بافي
كار در داخل استوانه باشد . كمي اتو بخار كشيده و درز دوخته شده را صاف
مي كنيم تا هم بافت نرمتر شود و هم تميزتر بنظر آيد.
حالا از نخ هاي باقي مانده دو متر قيچي كرده و چهار لا مي كنيم و
با سوزن از قسمت سر كشبافت ؛ دانه به دانه رد مي كنيم.
بعد دو طرف نخ چهار لا را مي كشيم تا همه ي بافت جمع شود و
خوب سفت مي كشيم و گره مي دهيم تا فقط يك منفذ كوچك بدست آيد.
طرف ديگر بافت كه ساده بافت و شل بافت بود را هم به همين صورت
اما با منفذ بازتري جمع مي كنيم و گره مي زنيم و با ادامه ي
نخ همان سوزن دو منفذ دو طرف كلاه را ظريف به هم مي دوزي
تا كلاه دو لايه ي ما در موقع سر كردن و در آوردن از شكل نيافتد.
براي بچه هاي كوچكتر مي توان روي اين منفذ يك منگوله دوخت.
رو ي دو لايه ي برگردان كلاه هم با رنگ روشنتري يك طرح گلدوزي كنيد
تا دو لايه در قسمت لبه ي كلاه هم به هم وصل بشود.ميتوان از طرحهاي
مطرح ورزشي هم براي اين گلدوزي استفاده كرد.
( اگر بخواهيم با نخ نازك و بصورت دستباف اين كلاه را ببافيم بايد 140 دانه )
( روي دو ميل بافتني شماره 2 سر بياندازيم و بصورت كشباف سفت ببافيم ؛ )
( تا بافت ظريف از كار دريايد. )


مي داد و ادعاي روشن فكري شده بود دغدغه اي سرنوشت ساز.
............
هوا كه رو به سردي رفت ؛ تو مردم ولوله افتاد كه
بچه هاي جبهه به لباس گرم نياز دارن .
..............................
يكي از همكلاسي ها كه خبر داشتم خيلي هم موافق و هم سو
با انقلاب نيست ؛ مي خواست حسن نيّتشو نشون بده .
بنابراين از انجمنشون كاموا تهيه كرد و
چون خودش هم نمي تونست ببافه!!!!!!!!! به من گفت :
- اعظم ...تو كه بلدي ببافي؛ واسه رزمنده ها هم مي بافي ؟؟؟
- با خودم فكر كردم چه فرق مي كنه از كجا اين كامواها مي ياد ؛
يا كلاه هاي بافته شده به نام چه كسي تمام مي شه ؛
مهم اينه كه به كجا ميره و نيـّتم كمك به كيه .
پس قبول كردم و گفتم فقط كلاه ميبافم.
كلافهارو كه به من سپرد؛ مثل انباني از نخهاي بهم تنيده بود كه انگار كسي به عمد اون هارو پَت و لَش و لا كرده!!
اون وقتها كامواها رو بايد روي دو دست يك نفر كمكي مي انداختي و سر نخ رو پيدا مي كردي و گلوله مي كردي و
بعد شروع به بافتن مي كردي.
مادرم گرفتار بود و كمك نداشتم پس روي زمين مي نشستم و يه سر كلافهارو به پنچه ي پاي راست و يه سر ديگش رو تو پنجه دست چپم مي گرفتم و با دست راست همه نخهاي باز شده رو - روي زمين
مثل يه تپه ي منظم مي ريختم و بعد از اتمام هر كلاف ؛
نخهاي تپه شده را گلوله مي كردم.
نكند با اين نخها به جنگ رفته باشند ! و به عنوان كمان اندازي ,
دور سرشان چرخانده باشند و حلقه وار بطرف "اكوان ديو " پرت كرده
كرده باشند. حتماً دور گردن ديو ه حلقه شده و گير كرده و او براي فرار از خفگي ؛
دست و پا زده و نخها را تيت تيت كرده!!!
بعد خودم از فكرم كلّي خندم مي گرفت . ( خب دختر نوجواني بودم و به قول مادرم ؛ دخترها حتي با ديدن )
( شكاف ديوار هم از خنده غش مي كنند! )
..............................
براي نخها بيشتر از زمان بافت كلاهها زحمت كشيدم و
عرق ريختم و حرص خوردم .
چند بار هم پشيمان شدم و به خودم نهيب زدم كه :
آبت نبود؟ ! نونت نبود؟! كلاه بافتنت چي بود؟؟!!
.............................................
اما همينكه ياد جنگ - رزمنده - هواي سرد - گل و لاي -به پشتكارم اضافه مي شد و نمي خواستم كم بيارم .
با اينكه پونزده - شونزده ساله بودم و در اوج بي فكري نوجواني ؛ با اين حال به غيرتم بر مي خورد اگه اعلام شكست و پشيماني كنم .
پس نتونستم از زير بار مسئوليت شانه خالي كنم.
.........................
بالاخره اين مار در هم تنيده باز شد و كلاه ها بافته شد و
به همكلاسيم تحويل دادم.
و كل ماجرا شد تمرين استقامت و پايداري براي من
اونم فقط به اين علت كه براي رزمنده هاست .
نويسنده : اعظم